والعصر... کربلا غروب ندارد... چرا که حسین، خورشید بی زمان و لامکان در آن طلوع کرد و از آن طلوع کرد... طلوعی به وسعت تاریخ گذشتگان و به عمق آینده ای دور و شاید نزدیک تر از دور...!
درخشش حماسه حسینی برفراز آسمان کربلا چنان بود که شب های آن را از ظلمت استبداد به روشنایی فردا های استقلال استحاله کرد و بر افق کربلا قدم گذارد.
حسین بر فراز افق کربلا قدم گذارده و از کربلا تا آسمان پلی زده است به قیمت عباس و علی اکبر هایش و راهنمایی پس از خویش بر این مسیر نهاده و نشانه ای... و زینب و هر آن کس که زینبی عمل کند و روایت کند جریان عظیم ذبح شدگان کربلا را و با عشق در آمیزد پیوند عشق وحماسه را و حدیث عاشقی را متولد سازد و به عالمیان باز گو کند و پرده افکند از رخ این متولد و بخواند: هر که در این بزم مقرب تر است...جام بلا بیشترش می دهند؛ راهنمایان این مسیر از خاک تا افلاک است و نشانه این مسیر را می شود در جغرافیای کربلا جستجو کرد و تفحص نمود آنچه را که خاک در دل نهان کرده است. نشانه خود کربلاست.
کربلا نشانه است و این راه گم نمی شود، چرا که مشعل افروز حسین است و در این طوفان تحیر، کشتی، سفینه حسین است که سریع تر دل آب های بازدارنده را می شکافد و حسین ناخدای این سفینه نجات است که به ساحل امن می رساند.
حسین برای ورود قربانی می طلبد و برای دخول اذن می خواهد و قربانی کردن میزبان همان اذن دخول دادن به میهمان است و حسین میهمان خداست که چند روزی به امانت در زمین نهاده شد و حال قصد بر گشت در سر دارد و کدام خون است که ارزش ریخته شدن به پیشوازی حسین را دارا باشد جز خون خدا.
حسین خون خداست و قربانی این راه می شود و با نام خود سردر این مسیر آزادگی را آذین می بندد و برای این مهمانی با شکوه خدا سر را خضاب می کند و در طبق اخلاص می گذارد و پیش کش درگاه احدیت می نماید تا عبودیت را به اتمام رساند و دفتر عشق را آغاز کند.
حسین سر آغاز دفتری است که انتها ندارد و بر هر برگی از این دفتر تاریخی ثبت می کند به تعداد حسینی مانده ها و حسینی مانده ها، مانده اند در کربلا و برده است ما را در دنیایی که کربلا در آن گمنام است.
کربلا تنها یک قطعه گمنام از زمین نیست و عاشورا را یک برهه ای کوتاه از زمان گذشته در لای مکتوبات تاریخ دانستن خطاست... که کربلا مکتب ایمان و ایستادگی است و درس قیام و اصلاح و عاشورا مبارزه و توصیف حق است و پس از عاشورا هر آنچه گذشت صبر بود و صبر... و این جز زیبایی نیست...
زیباترین داستان، عاشوراست و قصه زندگی کسانی که از خسران رهیدند و به عشق رسیدند که جز به عشق رسیدن، شاید پریدن باشد اما رهیدن نیست؛ که برای عاشقی پرواز لازم است اما کافی نیست و نمی باشد و آنان که تا کربلا آمدند، پرواز کردند و آنان که برای حسین آمدند و برای خدای حسین ماندند از غیر حسین و خدایش رهیدند و غیر حسین و خدای حسین هر چه باشد حتی عبادت، خسران است؛ چرا که عبادت گرد قبله حسین گشتن است و در راه او فدا شدن و برای خدای او جان دادن.
کربلا هر سرزمینی است که از آن می شود پرواز کرد و آغاز نمود و عاشورا هر لحظه ای است که می شود از غیر حسین و خدای او رهید و به حسین و خدای او رسید.
کربلا و عاشورا زمان و مکانی اند که مصداق های سوره عصر را می شود در آنها یافت و سوره عصر در هر زمان مصداق می خواهد و بر می گزیند که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا...
و کربلا نمی شود و عاشورایی نمی ماند مگر مومن، صالح و مصلح، مبارز، حق طلب و صبور...
والعصر... ان الانسان لفی خسر... الا الذین امنوا و عملوالصالحات و توصوا بالحق و توصوا بالصبر
مسیح